آشکار کردن. اشاعه. (یادداشت بخط مؤلف) : به یکی تیر همی فاش کندراز حصار ور بر او کرده بود قیر بجای گلزار. عسجدی. حیلت و رخصت بدین در فاش کرد مادر دیوان به قول بی ثبات. ناصرخسرو. مکن گفتمت مردی خویش فاش چو مردی نمودی مخنث مباش. سعدی (بوستان). مکن عیب خلق ای خردمند فاش به عیب خود از خلق مشغول باش. سعدی (بوستان). فاش کن حیلت بداندیشان تا نگویند غافلی زایشان. اوحدی. رجوع به فاش شود
آشکار کردن. اشاعه. (یادداشت بخط مؤلف) : به یکی تیر همی فاش کندراز حصار ور بر او کرده بود قیر بجای گلزار. عسجدی. حیلت و رخصت بدین در فاش کرد مادر دیوان به قول بی ثبات. ناصرخسرو. مکن گفتمت مردی خویش فاش چو مردی نمودی مخنث مباش. سعدی (بوستان). مکن عیب خلق ای خردمند فاش به عیب خود از خلق مشغول باش. سعدی (بوستان). فاش کن حیلت بداندیشان تا نگویند غافلی زایشان. اوحدی. رجوع به فاش شود
غارت کردن چیزی به خصوص چیزهای خوردنی از قبیل میوۀ درخت و خوراک های روی سفره، لاشیدن، برای مثال ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند / تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش (ناصرخسرو - ۲۷۶)
غارت کردن چیزی به خصوص چیزهای خوردنی از قبیل میوۀ درخت و خوراک های روی سفره، لاشیدن، برای مِثال ای پسر گر دل و دین را سفها لاش کنند / تو چو ایشان مکن و دین و دل خویش ملاش (ناصرخسرو - ۲۷۶)